باز تاسوعا امد و دل ها روانه شد سوی کربلا
روانه شد به سمت لب های تشنه
میگویند اخرین مرحله عشق جانبازی است , اما تو اضافه کردی به مراحل عشق ..
چند مقام داری عباس ؟! مقام دست راست , دست چپ , و مزاری که میگویند بیشترشبیه مزار یک نوجوان است نه رشیدی چون ابولفضل العباس ..
تو اعضای بدنت هم فدای حسین کردی ..
چقدر دوست داشتی که شمشیر بچرخانی مقابل شامیان ..
چقدر دوست داشتی که سکوتی که علی در شب نحس اسمان و زمین , در ریسمان کرد را تو بشکنی ..
ان شب تو نبودی ولی اکنون که بودی , الان هم که نیازی به سکوت نبود !
اما چرا حسین اذن میدان نمی دهد شیرمرد علی را !
اری حسین بی تو علمدار ندارد ! تو نباشی که لبخند را نقش ببندد بر لب حسین؟ ! اگر تو نباشی کیست که دغدغه خیمه ها را پاک کند از دل حسین ..
که میداند وقتی بدن نیمه جان حسین بر روی زمین بود و فرمان داد ان حرامی که به خیمه ها حمله کنید حسین چه گفت با خود ؟!
شاید گفت , عباس کجایی ؟! کاش بودی عباس , کاش بودی عباس ..
ان هنگام که کودکان حسین گفتند عمو جان تشنه ایم چه گذشت بر عموی با غیرتی چون عباس
امدی تا بار دیگر از حسین اذن بگیری و باز حسین اذن میدان نداد , اذن نداد تا بجنگی , اذن داد تا سقای کربلا باشی ..
و رفتی .. ام البنین چگونه تو را علی وار تربیت کرده است !
چه کس عزم مقاومت جلوی عباس دارد ! چه کسی هوس جلو داری از شیرمرد علی دارد ! تو نسبت نزدیک با حیدر داری..
شکافتی روبهان حرامی را , چون موسی که دریایی را شکافت , و به اب رسیدی ..
خسته بودی اما خط زدی تمام معادلات جهان را , شدی سقایی که همیشه تشنه ماند ! شدی سقای تشنه کربلا .
به یاد داری عباس که هیچگاه خود را هم مرتبه نمیدیدی با فرزندان زهرا و همیشه ان ها را سرور خود صدا میزدی ..
پس چرا سپاه حرامیان با تو همانند فرزندان زهرا رفتار کردند !
اه عباس , چقدر شبیه پدرت علی بودی , ان هنگام که دست هایت قطع میشد , مگر کسی میتواند به علی شمشیر بزند مگر در سجده , مگر کسی میتواند به سر عباس عمود اهنین بزند مگر بی دست ..
ان هنگام که دستهایت از دست دادی و مشک را بر دندان گرفتی !
کدامین حرامی دلت را اتش زد .. کدامین حرامی مشک را نشانه گرفت؟ .. مگر نمیدانست که عمو عباس اهل بد قولی نیست ؟!
به یاد چه بودی ان هنگام ؟!
به یاد حیدر و ریسمان که چون تو دستش را از او گرفتند , یا شاید یاد این که حسین به تو اذن میدان نداد ! شاید هم ندای العطش کودکان حسین در گوشت زنگ میخورد ..
اب درون مشک میگریید یا میریخت روی زمین , اب فرات هم خجل است از فرمان حرامیان , فرمانی که میگفت یک قطره اب هم نباید به خیمه ها برسد ..
چقدر بی ابرو بودند قطرات اب اخر مشک جلوی چشمان تو عباس ....
عباس میشنیدی ناله لب های ترک برداشته کودکان حسین را ,ان هنگام که بر زمین افتاده بودی , عمو جان ما دیگر تشنه نیستیم بیا !
چه گذشت بر دل تو عباس که ناله زدی , یا اخاه ادرک اخاک !
.شاید زهرا بود که در اخرنفس هایت تو را ارام میکرد , شاید زهرا در گوشت زمزمه میکرد :
ارام بخواب عباس , چند لجظه دیگر حیدر تو را در اغوش میکشد ...
ارام بخواب عباس , روزی برای تو عزاداری میکنند , روزی عده ای سقا میشوند , تا کودکان تشنه نمانند ....
روزی نام عباس نزدیک ترین نام میشود به حسین , ارام بخواب شیرمرد علی ... ارام بخواب برادر حسین ..
و که دل حسین را ارام میکند , حسینی که شاهد بسته شدن چشم عباس است ... دیگر دل حسین طاقت ندارد .. خیمه دیگر پشتیبان ندارد
حسین دیگر علمدار ندارد ..
[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 2:20 عصر ] [ پوریا ]